گاهى بعضى از حالات روحى، روانى وسیله ى توجیه گناه قرار میگیرد. مانند:
1- یاس و ناامیدى، میگوید: ما دیگر در گناه غرق شده ایم، آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب. دیگر امید نجات نیست. یا مانند اینکه کسى که سن و سالى از او گذشته و هنوز قرائت نماز را نمیداند، به او میگویى بیا و قرائت نماز را یاد بگیر، میگوید: از ما دیگر گذشته من بیسواد هستم، نمیتوانم یاد بگیرم.
2- عادت به گناه، مثلًا به سیگار و تریاک عادت کرده، میگوید: من دیگر نمیتوانم ترک آن کنم. اگر روزى هزار تومان به او بدهى تا سیگار را ترک بکند، ترک میکند، تا صد روز هم اگر روزى هزار تومان به او بدهى سیگار نمیکشد و این دلیل بر آنست که اگر اراده کند، میتواند ترک کند.
در عین حال خود را مسلوب الاراده فرض میکند و گناه خود را به توجیهِ عادت کرده ام، ادامه میدهد.
3- خجالت بیجا، میگویى نهى از منکر واجب است و ترک آن حرام و گناه میباشد، چرا فلانى را نهى از منکر نمیکنى؟ میگوید: خجالت کشیدم، نخواستم رنجیده خاطر شود.
4- عقده اى شدن، میگویى بچه ات را تربیت کن، نگذار ولگرد شود، میگوید: اگر او را کنترل کنم میترسم عقده اى شود. و با این توجیه از مسئولیت تربیت بچه شانه خالى میکند.
5- مزاح و شوخى، مسخره میکند که از گناهان زشت است، ولى میگوید: شوخى کردم و با این توجیهِ شوخى کردم، گناه خود را میشوید.
- ۱۶ نظر
- ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰